سنگ و شیشه

 

با هم حرف میزدیم که بدون هیچ دلیلی حرفمون به سنگ و شیشه کشید.

از من پرسید: تا حالا شده که یک سنگی به شیشه دلت بخوره و اون رو بشکونه و بعد روش راه برن تا خورد خورد بشه؟

گفتم: برام اتفاق افتاده . ولی من باز این تکه های قلب شکسته ام  را کنار هم چیده ام و قلبی تازه درست کردم . ولی آن سنگ باز دل را شکست. این بار راحت تر. چون دلم ترک داشت

پرسید: و آخر

گفتم:و من مثل کودکی که شوق زندگی در دل کوچک اش می درخشد دوباره تکه های قلبم را جمع کرده ام و به هم چسباند ام و در انتظار آن سنگ نشسته ام

 
بارانی باشید...از طرف یک پلاناریا وسرگشته

نظرات 1 + ارسال نظر
هیوا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:17 ب.ظ http://shahdokht.persianblog.com

مثه همیشه قشنگ بود
اینم بدون دلی که شکسته و با عشق دوباره وصله پینه شده خیلی قشنگــــــــــــــــــــــــــــــــه تا دلی که هیچ اثری روش نیست ....
به داشتن چنین دلی افتخار کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد