راز تنهای


به نام سرچشمه هستی

ای ای دل ام می خواد  یک هفته برم  کوهی بیابونی صحرای دشتی خودم باشم خودم .خودم .خودم با خودش  مثل شب های که توی شلوغ ترین نقطه شهر  قبل خوابم به حرف هام  گوشه می ده  و فقط گوش می ده و گوش می ده من هم انقدر براش حرف می زنم تا خوابم ببره اون هم با سکوت اش از پیش من می ره تا شب بعد دوباره قبل خواب ازش بخوام که به حرف هام گوش بده و اون هم مثل همیشه با سکوت اش رضایت اش رو نشون می ده و من هم مثل همیشه با یک تعداد کلمات ثابت رو تکرار می کنم و با این کار احساس رضایت می کنم . تاریکی  و زیبای و حضور زیبای  و فکر اش رو بکن وقتی دست ات رو دراز کنی زیبای رو حس می کنی ود فقط برای این زیبای حرف بزنی اون هم فقط گوش کنه اصلا می تونی تصورش رو بکنی.

چند وقت پیش یک چیز عجیب رو بهم فهموند با زبون بی زبونی که هیچ کس حق نداره تنها باشه و  به هم یک داستان رو یاد آوری کرد داستان  گنیجنه دل  جای که مهر و محبت اش  رو توی وجود انسان قرار داد چیزی که هیچ کس بجز خودش قبل از  خلق ات انسان حق نگهداری نداشت ظریف ترین و خطرناک ترین قسمت وپیچیده ترین حس انسانی  رو به من یاد آوری کرد ! آخه خوب درسته ولی تنهای با تو هست ام و من قبل از این ها این چیز ها رو تجربه کردم تو بودی و دیدی تو که می دونی من تاب و تحمل ندارم  نمی خوام دل ام با کسی قسمت کنم  توی  همه چیز من و  وقتی به تو فکر می کنم به هیچ چیز احتیاج ندارم ولی اون گفت که مگه تو از فلانی بالاتری؟
 قبلا  به بقیه می دادم این جواب رو به می داد!
 سکوتی عمیق تر از همیشه و فکر رشته های تفکرش از هم پاشید.

تو که دست تکون می دی
 به ستاره جون می دی
می شکفه گل از گل باز
وقتی که چشمات هم می یاد...


دوست دارم دوست دارم همه چیز رو دوست دارم حتی بدی های که نمی تونم تحمل کنم ولی دوست دارم اگه گله می کنم ازم ناراحت نشو ! خودت می دونی که  قاطی هستم  اگه هم یک دفعه  یکی رو نسبت به بقیه بیشتر دوست داشتم  و یا دارم یک جور های  دستور خوت بوده وخودت که می دونی  آدم هستم !و قاطی از باز با سکوت ات نشون می دی که رازی هستی خوب چون اون هم جزی از تو و یک نشونه از تو برام هست مثل روزنه از اتاقی که نور داخل اتاق رو به بیرون اتاق و در اون فضا تاریک انعکاس می ده !

همیشه شاد باشی و  بدون معشوق نمونید
یا حق

ای کاش علف بودم

به نام سرچشمه هستی

دیگه تحامل ندارم - ما انس هستیم ولی آدم نیست ام از آدمیت خیلی هاش رو یادمون رفت و شاید که نسل های بعد ما هم یادشون نیاد وای اگه دنیا همین طوری پیش  بره !!!

از اینکه آدم ام و بقیه اشتباه می کنن اشتباه هاتی بزرگ حالم بد می شه  دیگه از وجود  انسان متنفر شدم - چقدر خوب بود یک علف توی خیابون بودم بقیه آدم ها لگت ام می کردن ولی آدم نبودم جای که حق نیست ! حقیقت دیده نمی شه جای که چرک کف دست احترام افراده  حساب می شه جای که اگه صادق وساده باشی می شه خول  جای که اگه دروغ نگی نمی تونی زندگی کنی جای که باید فقط به خودت فکر کنی و شکمت و ... من نمی تونم اینجوری باشم .