رسم

به نام سرچشمه هستی

رسم عاشق نیست با یک دل دو دل برداشتن


سال جدید شمسی  ۱۳۸۴ رو پیشاپیش تبریک می گم امیدوارم  سالی پر از سعادت و پیروزی برای تمام ایرانی های عزیز در سراسر ایران همراه باشه


امروز روز خوب برای سرگشته بود اتفاق های مهمی افتاد یک نازنین رو از دور دیدار کردام که خیلی خیلی پیش سرگشته احترام داره ایشون کلا بخاطر کمک های که به سرگشته کردن پیش سرگشته احترام خاصی داره. راستی یک دوست خوب هم ما رو از تبعید که پیش خودش قرار داده بود آزاد کرد. 


یک داستان هم براتون می گه سرگشته.

توی خواب بیداریم ولی نمی دونم ساعت چنده وقتی که چشام رو باز کردام با یک سری توی یک شهر مقدس  بودیم در مقابل امون یک مکان تاریخی و مقدس که روی دیواراش روی یک لوح طلای یک سری نوشته بود برای کسای که به زیارت این مکان مقدس میان نوشته بود.

تعداد نفراتی که برای زیارت این مکان مقدس که همیشه پراز جمعیت هست و جای سوزن انداختن نداره کاملا خلوت بود به شکلی که تعداد نفرات انگشت شمار بودن من داشتم تعجب می کردم مگه می شه توی این شهر واین محل مقدس توی  مکه چرا انقدر افراد که به زیارت اومدن کم هستن  من و همراهم داشتیم آماده می شدیم که مراسمی که روی لوح طلای که روی دیوار کعبه که ما هم نزدیک دیوار خونه خدا بودیم شدیم تا یک جای اش رو دیدم و اماده شدیم که من یک پلک زدم و بعد دیدم که توی رخت خواب هست ام.

سالی خوش داشته باشید




من از جمع یاران چه دور افتاده ام ...................

 

ساعت دور ور 12 است احساس می کنم می کردم که دارم ساز مخالف می زنم و مثل همیشه برای رهای به خواب پناه بردم ولی نتونست ام بخوابم بر خلاف همیشه همه چیز سنگینه ! هر چیز دوتا معنی پیدا کرده یک معنی که با بدبختی بهشون رسیدام و رشداش دادم و یک نظر جدید که یک دوست داد که من رو ریخت به هم تصمیم گرفت ام بعد از صحبت اون دوست ام به بقیه حرف بزن ام و نظر بقیه رو بپرس ام تا ببین ام چی درسته !!

سرگشته از هر کی می رسید می پرسید هر کسی یک چیزی می گفت ولی آخر همه چیز مشخص بود می رسه به سرچشمه هستی ولی روش فرق می کنه به قول یک عزیز مثل این می مونه که بخوای از یک شهر بری یک شهر دیگه حالا می تونی پیاده بری یا با الاق یا موترو یا ماشین یا هوایپما مقصد یکی ولی سرعت رسیدن فرق می کنه

ساعت 12 و به رخت خواب پناه برد سرگشته ولی خوابش نمی برد همه خوابیدان ولی همه فکر ها هجوم آورده بودن توی سرگشته هرچیزی که فکر کنی ولی در یک لحظه احساس سبکی کرد و وسط خیابون رو می بینه سرگشته ولی نه مگه می شه وسط خیابون باشه ولی توی رخت خواب بعد پیش خودش گفت چه بحال بذار حال به بقیه جا ها سر بزنیم از خیابونی که نزدیک خونه شون بود اراده کرد به چهارراه بزرگی که توی روز پراز هیاهو بود رسید هیچ کس توی خیابون نبود خیلی عجیب بود درسته ساعت 12 است ولی توی این خیابون و اون 4راه همیشه حداقل یک ماشین به فاصله 1 دقیقه رد می شه ! مادام دید اش رو عوض می کرد و به جاهای مختلفی سر می زد انقده این ور و اون ور رفت که دیگه متوجه نبود که داره فکر می کنه اما به خواب رفت.

توی خواب هنوز ادامه داشت و خیلی ها رو دید ولی طبق معمول هیچ کدوم اش یادش نیست همه چیز خواب خوب بود بجز یک تیکه از خواب که توی اون خواب سرگشته یک خواهر رو با یک چهره ای نامنوس دید و اون خواهر عزیز وقتی سرگشته رو دید پایین مقنع اش رو کشید روی صورت اش چون از قیافه ای که برای خوداش درست کرده بود خجالت کشید سرگشته هم بخاطر اینکه نبیته اش رفت توی یک کوچه ولی باز از لابه لای دیوارها می تونست ببینت اش خواهر خوب با خواهراش بود ویک نفر دیگه که من نمی شناخت ام اش اون دوتای که با خواهر خوب ام همراه بودن ساده ولی با تاثیر گذاری حاص خودشون و خواهر خواهر خوب ام خیلی زیبا بود. ما مسیر مون رو عوض کردیم اما دوباره همدیگه رو دیدم انقده این خواب ادامه پیدا کرد و برای من سنگین و باور نکردنی بود که وقتی از خواب بیدار شدام خوشحال بودام.

 

من و تو

به نام سرچشمه هست

سرگشته از ات گله داره آخه چرا تو که باعث همه اتفاق ها شدی فقط یک بار نظر نمی دی که سرگشته درست می گه یا نه !!!


راستی دیروز سرگشته جواب چندتا از سوال اش رو پیدا کرد خیلی خوشحال هست که تونست جواب چند تا سوال رو پیدا کنه

نی من ام نی تو توی
اندر غلت ام که من ام توام وتوام منی

من توام . من توام ! تو منی . نه من و تو مایم