من از جمع یاران چه دور افتاده ام ...................

 

ساعت دور ور 12 است احساس می کنم می کردم که دارم ساز مخالف می زنم و مثل همیشه برای رهای به خواب پناه بردم ولی نتونست ام بخوابم بر خلاف همیشه همه چیز سنگینه ! هر چیز دوتا معنی پیدا کرده یک معنی که با بدبختی بهشون رسیدام و رشداش دادم و یک نظر جدید که یک دوست داد که من رو ریخت به هم تصمیم گرفت ام بعد از صحبت اون دوست ام به بقیه حرف بزن ام و نظر بقیه رو بپرس ام تا ببین ام چی درسته !!

سرگشته از هر کی می رسید می پرسید هر کسی یک چیزی می گفت ولی آخر همه چیز مشخص بود می رسه به سرچشمه هستی ولی روش فرق می کنه به قول یک عزیز مثل این می مونه که بخوای از یک شهر بری یک شهر دیگه حالا می تونی پیاده بری یا با الاق یا موترو یا ماشین یا هوایپما مقصد یکی ولی سرعت رسیدن فرق می کنه

ساعت 12 و به رخت خواب پناه برد سرگشته ولی خوابش نمی برد همه خوابیدان ولی همه فکر ها هجوم آورده بودن توی سرگشته هرچیزی که فکر کنی ولی در یک لحظه احساس سبکی کرد و وسط خیابون رو می بینه سرگشته ولی نه مگه می شه وسط خیابون باشه ولی توی رخت خواب بعد پیش خودش گفت چه بحال بذار حال به بقیه جا ها سر بزنیم از خیابونی که نزدیک خونه شون بود اراده کرد به چهارراه بزرگی که توی روز پراز هیاهو بود رسید هیچ کس توی خیابون نبود خیلی عجیب بود درسته ساعت 12 است ولی توی این خیابون و اون 4راه همیشه حداقل یک ماشین به فاصله 1 دقیقه رد می شه ! مادام دید اش رو عوض می کرد و به جاهای مختلفی سر می زد انقده این ور و اون ور رفت که دیگه متوجه نبود که داره فکر می کنه اما به خواب رفت.

توی خواب هنوز ادامه داشت و خیلی ها رو دید ولی طبق معمول هیچ کدوم اش یادش نیست همه چیز خواب خوب بود بجز یک تیکه از خواب که توی اون خواب سرگشته یک خواهر رو با یک چهره ای نامنوس دید و اون خواهر عزیز وقتی سرگشته رو دید پایین مقنع اش رو کشید روی صورت اش چون از قیافه ای که برای خوداش درست کرده بود خجالت کشید سرگشته هم بخاطر اینکه نبیته اش رفت توی یک کوچه ولی باز از لابه لای دیوارها می تونست ببینت اش خواهر خوب با خواهراش بود ویک نفر دیگه که من نمی شناخت ام اش اون دوتای که با خواهر خوب ام همراه بودن ساده ولی با تاثیر گذاری حاص خودشون و خواهر خواهر خوب ام خیلی زیبا بود. ما مسیر مون رو عوض کردیم اما دوباره همدیگه رو دیدم انقده این خواب ادامه پیدا کرد و برای من سنگین و باور نکردنی بود که وقتی از خواب بیدار شدام خوشحال بودام.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
هیوا جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:47 ب.ظ http://shahdokht.persianblog.com

salam , dastaneto khondam , bazam mese hamishe nemidonam chi begam , moafagh bashi sargashte , ya ali

نگار یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:15 ب.ظ http://ayehayezamin.persianblog.com

سلام خوبي؟ جالب بود همهی خواب ها اين جورين؟ .....

شهرزاد چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:14 ب.ظ http://hitrain.blogesky.com

دچار باید بود
وگر نه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد
وعشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
دوست عزیز وخوبم سلام
سطرسطر نوشته های زیبایت را خواندم و به عمق روح بلندت پی بردم اگر چه نوشته های پر احساس شما نیز سرشار از راز های ناگفتنی است اما انقدر صمیمی بود که انسان حرف به حرفش را با تمام وجود احساس میکرد
دوست مهربانم
به خاطر تجربه لحظه هایی که انها را نوشتهای غمگین مباش اگر چه بهای گزافی را برای ان لحظه ها پرداخته ای اما تنها همین لحظه ها ست که ما را به مقصد نزدیکتر میکند اگر چه به ظاهر تلخند وبد.
امیدوارم مرا به یاد داشته باشی وهنوز به خاطرات مدفون شده زیر خروارها خاکبدل نشده باشم
سایه شدم وصدا کردم
کو مرز پریدن ها دیدن ها کو اوج ؛نه من؛ دره ؛او؛
و ندا امد لب بسته بپو
۲۱ تا۲۴ اسفند ۸۳

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد