بدون شرح (سیاسی)

امروز روز 22 بهمن سال 83 سال پیروزی انقلاب ملت ایران بود و عده ای که از نظر سرگشته خارج هستن به خیابان ها ریختن وشعار مرگ بر آمریکا می دادن که عده شون زیاد هم نبود البته توی شهر ما یعنی من رفتم توی راهپیمای و از یکی از ساختمون های بلند بررسی کردم جمعیت کمتر از 100 هزار نفر بود هر چند این جمعیت از اطراف شه ما بودن ولی 100 هزار بودن جمعیت شهرکه سرگشته توش زندگی می کنه نزدیک 2.5 میلیون جمعیت دارن و از اونجای که این تظاهارت در حقیقت یک آمارگیری هم بود بخاطر اوضاع خیط سیاسی که همه دونیا توجه داشتن به این تظاهارات . حالا می خوام یک امار جالب بهتون بدم که می دونید ولی تکرارش بد نیست :

جمعیت شهر- دومیلیون هشتصدهزار نفر

جمعیت افرادشرکت کننده - یک رقمی که اصلا نبوده بخوایم بگیم -دویست هزار نفر

یعنی به عبارت دیگه ای 8% مردم شهر سرگشته در این تظاهرت یا نمی دونم هر چی شرکت کردن

واقعا جامعه معیاری است هرچند که این دویست هزار نفری هم که فرضی گرفته شد سرگشته مطما هست خیلی هاشون مال شهراش نبود وجمعیتی زیاداش سرباز بود ولی به هر صورتی می شه 8% درصد افراد شهراش پس کو مردمی که اول انقلاب برانداختن پهلوی دوش به دوش هم ریختن خیابون به امید اینکه یک حکومت آزاد و در رفاه اجتماعی واقتصادی زندگی کنن ولی حالا که یک چیز دیگه ای اتفاق افتاده دیگه پیش ملت جای گاهی ندارن اگر هم الان زندن بخاطر اسم اسلامی که الم کردن و زیر پرچم اش به هر کاری که بخوان دست می زنن و این فکر رو توی جامعه جهانی درست کردن که کتاب قرآن کتاب مردم تروریست هست.

این رو سرگشته مطما هست که کارشون بی جواب نمی مونه.

یک چیز جالب امروز توی اخبار ساعت دو ظهر اعلام کرد که در رشت 2 متر برف اومده و راها ارتباطی قطع شدن وخیلی از مسافران در راه در محاصره برف هستن اونوقت سران مملکتی دو مراتب نظامی دارن توی خیابون مرگ بر امریکا می گن تا حالا که انقدر مرگ بر آمریکا گفتی چقدر پیشرفت کردیم چقدر آمریکا ترسیده !!! بجای این مسخره بازی ها و برسید به کاری خودتون و کارتون رو درست انجام بدید تا اگر یک روز 2 متر برف اومد تمام سیستم های خدماتی شهر قطع نشه مثل هم وطن های عزیز که توی رشت الان نه آب دارن نه برق نه گاز نه تلفن

همین آمریکای که می گید شیاطن هست از این حرف ها کی مردم یک شهراش از سرما یخ زدن و مسئولین مملکتی بیان بگن مرگ بر ایران این سرزمین کفار که نصف کشوراش هر سال برف وطوفان و ........ میاد پس چرا دچار مشکل نمی شه چون هر کسی وظیفه خودش رو می دونه و درست انجام می ده شما هم بجای ریختن توی خیابون وشعر بی خودی دادن برید کارتون رو درست انجام بدید که دیگه همچین اتفاقی نیفته .

 

دو خط موازی

به نام سرچشمه هستی

دیروز داشتم دنیال مطالب جالبو می گشتم برای یک مجله بعد همه صفحات رو ذخیره کردم تا بعد بهشون نگاه کنم توی یکی از این صحفه های که ذخیره کردم به یک مطلب جالب برخوردم و گفتم این رو حتمی باید شما هم در جریان باشید شاید قبول داشته باشید شاید هم نه !

مطلب رو توی سایت کلوب دیدم . داستان دوخط که از هم خوششو ن میاد چون باهم موازی بودن :

ما به هم نم? رسیم آخر باز? همینه آخر عشق دوتا خط مواز? همینه

دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.

آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .

و در همان یک نگاه قلبشان تپید .

و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت :

ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .

و خط دومی از هیجان لرزید .

خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .

من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .

در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه .

خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .

خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .

آنها از دشتها گذشتند ...

از صحراهای سوزان ...

از کوهای بلند ...

از دره های عمیق ...

از دریاها ...

از شهرهای شلوغ ...

سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .

ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید .

فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت .

پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است .

شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد .

ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید .

فیلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقیضین محال است .

و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :

شما به هم می رسید .

نه در دنیای واقعیات .

آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .

دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند .

اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .

« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »

خط اولی گفت : این بی معنیست .

خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟

خط اولی گفت : این که به هم برسیم .

خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .

یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد .

خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .

خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .

خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .

و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .

نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد

و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم می رسید

 

حالا به سرگشته اجازه بدید این ماجرا رو ازدید خودش بگه :

شما وقتی که نیمه گم شده واقعی خودتون رو ببنید غیر ممکنه بهش برسید سرگشته دلیل اش رو نمی دونه ولی خودش هم گرفتار این ماجراست البته دو خط موازی همون طور که اون کودک (قدیمی ها می گن حرف راست رو از بچه بشنو) :

شما به هم می رسید .

نه در دنیای واقعیات .

آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .

حرف اش کاملا درست چون من نیمه دیگه ام رو توی چند دوره دیدم و حتی همیشه آرزو کردیم که توی زندگی بعدی هم باز همدیگه رو پیدا کنیم ولی می دونیم که اگر به ظاهر بهم نمی رسیم ولی ما همیشه باهم هستیم البته ما توی دنیا دیگری همه دیگه رو حس می کنیم و باهم حرف می زنیم و درددل می کنیم .

خوش بحال دیونه که از دنیا رهاست.

امروز با پدرم رفتیم بیرون توی راه یک سرگشته دیدم که اون هم گیج بود البته از دید سرگشته گیج بود . چون اون هم توی راهی پا گذشته بود که من دنبال اش هستم ولی به یک شکل دیگه.

وقتی می خوای برسی به سرچشمه یعنی خلاف جهت آب بری تو یک قطره هستی و میلیون ها قطره دارن مسیری طی می کنن که تو می خوای خلاف اش رو بری پیشه خودت می گی اینها دیونه ان برای چی از چشمه جدا شدن به امید رسیدن به دریا ولی نمی دونن که دریا واقعی همون سرچشمه است و شروع می کنی برعکس حرکت کردن یعنی خلاف جهت رفتن و هیچ چیز دیگه جز رسیدن سرچشمه برات مهم نیست ومحیط اطراف برات بی اهمیت می شه.

یک مدت من هیچ چیز برام مهم نبود ولی نیم دیگر بهم گفت که این راه درستی نیست یعنی این راه هم می شه به سرچشمه رسید ولی ارزش کمتری داره یا بقول سرگشته:

مسئله قبول شدنه ولی نمره هم مهمه

و همین شد که سرگشته به جهت دریا شنا کنه به امید رسید به سرچشمه.

آخ آخ تا حالا شده یک جای زندگی کنی که بقیه باهات هم زبون باشن ولی حرف های تو رو نفهمن و تنها کسی هم که متوجه حرف های تو می شه به اجبار برای یک مدت مامعلوم ترکت کنه وای وای خیلی دردنکنه . سرگشته الان توی این موضوع گیره

یک مرحله است ولی مرحله سختی است.

زندگی کردن در هستی مثل یک بازی استرازیک جنگی است تا یک مرحله رو طی نکنی نمی تونی به مرحله بعدی برسی و اگر یک مرحله رو با خطی چند بار اجازه تکرار نداری وبعد برای هیمشه گیم اور می شی.

فرض کنید یک بازی است که هفت بار اجازه دارید بازی کنید وبازی هم مثلا 7 مرحله است + یک مرحله نهای که ماجراش فرق می کنه حالا شما می تونید فقط 7 بار بازی کنید

یک پیشنهاد دوستانه از طرف سرگشته به شما :

اگر می خواهی توی هر کاری موفق باشی = به کاری که می کنی کاملا ایمان داشته باش و کوچکترین شکی نکن شک خوبه باعث ایمان می شه ولی باعث خراب شدن ایمان به شکلی که کوچکترین اثر نمی ونه هم می شه

یک شعر

وقتی تو گریه می کنی ثانیی شوله ور می شه

گر می گیره بال نسیم گل خونه خاکستر میشه

وقتی تو گریه می کنی ترانه ها بم تر میشن

شمع دونیا می تر سن و ایینه ها کم تر می شن

وقتی تو گر یه می کنی ابرایه دل نازک شب

ابی می شن برای تو ستاره ها می سوزن

مثل ی دست رازقی پر پر مشن به پای تو

وقتی تو گر یه می کنی غمگین می شن قناری ها

بد می شه خوندن براشون پر وانه ها دل گیر می شن

نقش و نگار می ریزه از رنگین کمونه پراشون

وقتی تو گریه می کنی........

وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم

پر می شم از خا لی شدن گم میشه چیزی از تنم

اثیر بی وزنی می شم رها شده تو یک قفس

کلافه می شم از خودم خسته می شم از همه کس

وقتی تو گریه می کنی........

بر گرفته از سایت کلوب

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
راستی امروز حالم زیاد خوش نیست درضما اگر سرگشته ای مانند سر گشته - کتاب های پائلو رو حتمی بخون