عصری در تنهای

به نام سرچشمه هستی

 تنها  خونه بودم همه رفته بودن بیرون من هم طبق معمول توی نت ، داشتم با سعید چت می کردم که همین طور که مانیتور رو نگاه می کردم گوشه چشم ام دیدام که کنار گلدون دم در یک چیز داره تکون می خوره وقتی نگاهم رو مستقیم کردم چیزی ندیدم  ، پیش خودم گفت ام که خطای دیده شروع کردم به ادامه چت ولی نه وقتی نگاه هم به مانیتور بود با گوشه چشم می تونستم ببینم اش تا وقتی که  موضوع رو به سعید گفت ام وسعید فکر کرد دزده وگفت با موبایل زنگ پلیی وقتی بهش گفت ام نه یک چیزی ولی آدم نیست و یک چیزی مثل روح هست سعید هم مثل من ترسید گفت از خونه بزن بیرون ولی من با اینکه می ترسیدام دوست داشتم باهش رابطه برقرار کنم  !

دیگه نمی تونستم ببینم اش ولی حضور اش رو حس می کردم و اومد توی چهار چوب در وردی اتاق ایستاد نمی دیدم ولی اونجا بود تا چشم ام رو بستم می دید م  ولی مثل آدم ها نبود اجزای کلی داشت ولی جزیئات رو نمی تونستم ببینم فقط غالب داشت سعید هم برام پیغان فرستاد که من می ترسم و می رم  دیگه تنها تنها مونده بودم  حتی دی س کانکت کردم و  به یکی از بچه های همسایه زنگ زدم که بیاد پیش ام ولی شماره گیر تلفن کار نمی کرد ! پیش خودم گفت ام که حتمی یک خیریتی هست و بعد چشمم رو بسته ام  ورفت ام وسط حال حس کردم اونجاست دست راستم  رو دراز کردم کف دست ام رو به زمین بود  یک گرما حس کردم  و دست راست ام رو به طرف منبع گرما نزدیک کردم درحالی که چشمم بسته بود گرمای عجیب رو حس می کردم دست چپ ام رو بلند کردم و از یک جهت دیگه به منبع گرما نزدیک کردم  پیش خودم گفت ام این چیه با من می خواست حرف بزنه  مادم چیزی می گفت ولی نمی فهمید ام چی می گه.دست پاشکسته متوجه می شدم تا در یک لحظه دیگه با دست چپم حس نمی کردم منبع گرما رو و با چشم بسته نتوسنتم ببینم  و فقط کف دست راستم هنوز مثل این بود که هنوز توی منبع گرما است .

حدود نیم ساعت یک حس غریب مجبور به خروج ام کرد که یک مسافتی  رو پیاده روی کنم و بعد به منزل برگشتم .

برای خودم خیلی عجیب بود ولی بعضی چیزها رو برام حل کرد