سخن کوتاه از کتابی

به نام سرچشمه هستی

شانس آوردی که عشق چشمات را کور کرده وگرنه مجبور بودی واقعیات کثیف زندگی را ببینی .

پوتین های نظامی بیرون اش واکس خورده و توش بو گند می دهد .

رفته بودم مسافرت و توی یک کتابی که به سفارش یکی از دوستان که خوندم و متاسفانه اسم کتاب و نویسنده اش یادم نیست ولی فکر کنم نواب صفوی بود

یاحق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد